جرس: آیت الله دستغیب، مرجع تقلید می گوید "یک ظالم ظلم را وسيلهاى براى دوام حكومت و رياست خود مىبيند و به همين جهت از آن دست برنمى دارد. گمان مىكند اگر ظلم نكند حكومتى نخواهد داشت و اگر حكومت نداشته باشد مفلوك و بدبخت خواهد بود. اين نيز بخاطر تاريكى قلب است. "
به گزارش حدیث سرو، آیت الله دستغیب در سخنرانی هفتگی که در مسجد قبای شیراز برگزار شد، با اشاره آیه هجدهم و نوزدهم سوره غافر گفت "وقتى شخص ظالمى ديگران را مورد ظلم و ستم قرار مىدهد، ترس و وحشتى از او در دل آنها مىافتد كه تا نامش را بر زبان مىآورند يا صدايش را مىشنوند، از شدت ترس به خود مىلرزند گاه براثر تهديدهاى او نفسهايشان در سينه حبس مىشود و جانشان به گلو مىرسد. عين همين در قيامت براى همان ظالم به وجود مىآيد."
این مرجع تقلید در سخنانش خاطرنشان کرده است:
وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ اْلآزِفَةِ إذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمينَ ما لِلظّالِمينَ مِنْ حَميمٍ وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ«۱٨»يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ«۱٩»
و آنها را از روز نزديك (قيامت) بترسان آنگاه كه جانها به گلو مىرسد و اندوه خود را فرو مىخوردند. براى ستمكاران نه دوستى وجود دارد و نه شفيعى كه شفاعتيش پذيرفته شود.خدا خيانت چشمها و آنچه را در سينهها نهان داشتهاند مىداند.
وَ أَنْذِرْهُمْ؛ همچنانكه قبلاً اشاره شد «انذار» به معناى ترساندن و توجه دادن مردم به قيامت است.
يَوْمَ اْلآزِفَةِ؛ «ازفه» يعنى نزديك. در آيات مختلف قرآن از نزديكى قيامت سخن گفته شده؛ «اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ: قيامت نزديك شد و ماه شكافت». (قمر/1) «ساعة» هم به معناى قيامت كبرى است و هم به معناى قيامت صغرى؛ يعنى عالم برزخ؛ "مَنْ ماتَ فَقَد قامَت قيامَتُهُ: هر كس بميرد قيامتش برپا مىشود."
يكى از مأموريتهاى پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و همه انبياى الهى و دعوتكنندگان به حق، توجه دادن مردم به روز بزرگ قيامت است. روزى كه جانها از هول و هراس و وحشت به گلو مىرسد. چنان ترسى بر انسان مستولى مىشود كه نفسش به شماره مىافتد و احساس مىكند قلبش به حلقش رسيده؛ إذِ الْقُلُوبُ لَدَى الْحَناجِرِ كاظِمينَ.
ما لِلظّالِمينَ مِنْ حَميمٍ؛ «حميم» لغتاً به معناى آب داغ است؛ فَنُزُلٌ مِنْ حَميمٍ: (اهلجهنم) با آبى سوزان پذيرايى مىگردند. (واقعه/93) حمّام نيز بخاطر وجود آب داغ در آن، حمّام ناميده مىشود. غير از اين، به دوستان خوب و رفيقان دلسوز كه محبتى گرم نسبت به هم دارند نيز حميم مىگويند و همين معنا در اينجا مراد است؛ يعنى ستمكاران در قيامت هيچ يار مهربانى ندارند.
وَ لا شَفيعٍ يُطاعُ؛ «شفيع» به معناى جفت است؛ يعنى كسى كه همراه و همقدم انسان است و در سختيها كمكش مىكند. ائمه اطهارعليهم السلام را بدان جهت شفيع مىگويند كه همراه انسانند و او را دستگير و يارى مىكنند. ستمگران با وجود فريادهاى استغاثهاى كه مىزنند و به دنبال يار و ياورى مىگردند، هيچ شفيع با نفوذى پيدا نمىكنند كه همراهشان شود و شفاعتشان كند.
عكس العمل ظلم
وقتى شخص ظالمى ديگران را مورد ظلم و ستم قرار مىدهد، ترس و وحشتى از او در دل آنها مىافتد كه تا نامش را بر زبان مىآورند يا صدايش را مىشنوند، از شدت ترس به خود مىلرزند گاه براثر تهديدهاى او نفسهايشان در سينه حبس مىشود و جانشان به گلو مىرسد. عين همين در قيامت براى همان ظالم به وجود مىآيد با اين تفاوت كه وحشت مظلوم در دنيا سرانجام و پايانى داشته اما وحشت و هراس ظالم را در آخرت هيچ پايانى نيست.
همچنين براى ستمكاران، حميم (دوست مهربانى) نيست. چرا كه دوستى از محبت قلب است و محبت از ناحيه پروردگار ايجاد مىشود و خداوند هرگز هيچ ظالمى را محبوب نمىسازد.بطور كلى محبت و دوستى بر سه نوع است؛ نوع اول، محبتى كه از روى غريزه و حس عاطفى است؛ مانند محبت پدر و مادر نسبت به فرزند و بالعكس. اين نوع محبت، موهبت پروردگار و نشانهاى از رحمت او است.
نوع دوم، محبتى كه منشأ آن صفات خوب و اخلاق پسنديده است؛ به عنوان مثال صفاتى چون صدق، ايثار، اخلاص، وفاى به عهد، امانتدارى و غيره، كه منشأ آن فطرت است و اگر حتى يكى از آنها در نزد كسى باشد ديگران، مخصوصاً افراد مؤمن و پاك، او را بخاطر آن صفت دوست مىدارند.
نوع سوم دوستى، نه بر حسب غريزه و فطرت بلكه به مقتضاى منفعت است؛ يعنى برخى مردم بخاطر مال و منصب و شهرت برخى ديگر، مجذوب آنها مىشوند و اظهار ارادت و محبت مىكنند يا آنكه شخص ظالمى را بخاطر مصون ماندن از آزار و اذيت او توقير و تكريم مىكنند. مسلماً اين نوع دوستى نمىتواند ريشهدار و محكم باشد و اصولاً محبت ناميده نمىشود.
بنابراين ميان ظالم و مظلوم هرگز دوستى و محبتى برقرار نمىشود، حتى كسانى هم كه از ظالم تبعيت مىكنند و اطراف اويند، يا بخاطر ترس است يا طمع لذا شخص ظالم هيچگاه دوست واقعى و يار شفيقى ندارد نه در دنيا و نه در آخرت.
در عالم برزخ و قيامت نيز هيچكس شافع ظالم نخواهد شد چرا كه اولاً بايد عملى داشته باشد تا شفيعى را جذب خود كند، در حالى كه ندارد. ثانياً بايد به نحوى با كسى كه صاحب منصب و داراى قدرت شفاعت است ارتباط داشته باشد و او در دنيا همه راههاى ارتباط خود با مقربين درگاه پروردگار را قطع كرد و به سبب ظلم و ستم و تجاوز، افراد مؤمن را از خود راند.
انسان ستمگر در دنيا راه خود را از اولياى خدا جدا كرده و قطعاً در آخرت آنها با او همراه نخواهند شد. هر چه مظلومان در دنيا فرياد استغاثه بر مىآوردند و كسى را به يارى مىطلبيدند، او نه خود ياريشان مىكرد، نه اجازه مىداد كسى به ياريشان بشتابد و نه شفاعت كسى را درباره آنها مىپذيرفت. به همين جهت هر چه در آخرت فرياد كند و استغاثه بخواهد هيچكس به ياريش نمىشتابد و هيچ شفاعتى دربارهاش پذيرفته نمىشود.
تأثير مهمى كه شخص ظالم در دنيا از ظلم خود مىبيند اين است كه هر گاه به وجدان و فطرت خويش باز مىگردد بر اثر زشتى اعمالش، معذّب و ناراحت مىشود به حدى كه گاه عيشش بر هم مىخورد و شاديش زائل مىشود. به همين جهت همواره خود را به خوشگذرانى و لغويات مشغول مىدارد و اگر كسى بخواهد او را نصيحتى كند و اندرزى دهد، بر او خشم مىگيرد و غضبناك مىشود و حتى اگر بتواند صدايش را در گلو خفه مىكند.
اما چرا انسان ظالم با آنكه مىفهمد هر روز سقوط و نزولش بيشتر مىشود، حاضر نيست دست از ظلم بردارد و رفتار خويش را اصلاح كند؟
علت اين اصرار دو چيز است: اول آنكه بطور كلى تبعيت از هواى نفس، بر گردن انسان غل مىاندازد و او را در منجلاب گناه حبس مىكند و هر روز پايين و پايينترش مىكشد به نحوى كه ديگر راه فرارى براى شخص گنهكار باقى نمىماند. البته نه بدان معنا كه مجبور به انجام گناهان بيشتر گردد يا درِ رحمت پروردگار به رويش بسته شود بلكه او خود از رحمت خداوند نااميد مىشود و گمان مىكند ديگر راه بازگشتى ندارد لذا مىگويد: آب كه از سر گذشت، چه يك وجب چه صد وجب. اين قاعده كلى در مورد همه گناهان صادق است، چه ظلم، چه شهوترانى، چه حرامخوارى، چه خيانت و...
علت ديگر اصرار بر ظلم، تسلّى ظالم بر خويش است
او ظلم را وسيلهاى براى دوام حكومت و رياست خود مىبيند و به همين جهت از آن دست برنمى دارد. گمان مىكند اگر ظلم نكند حكومتى نخواهد داشت و اگر حكومت نداشته باشد مفلوك و بدبخت خواهد بود. اين نيز بخاطر تاريكى قلب است. بخاطر آن است كه قلبش از ابتدا به دنيا متمايل شد؛ يعنى فكر كرد پول و رياست است كه او را خوشبخت مىكند و نشاطش مىدهد. نخواست بفهمد كه ذكر و ياد خدا انسان را نشيط مىكند، نه هواداران و چاكران بسيار و نه ثروت هنگفت.
در داستان مبارزه موسىعليه السلام و ساحران مىبينيم كه با وجود وعدههاى وسوسهانگيز فرعون، بخاطر وجود كورسوى نور صدق در فطرت ساحران، پس از آنكه حق را در نزد موسى يافتند، ناگهان همه بندها را پاره كردند و به موسى ايمان آوردند. بلافاصله بعد از اين انقلاب درونى چنان نشاط و وارستگى در خود احساس كردند كه با وجود تهديدات سخت فرعون مبنى بر قطع دست و پا و آويختن به دار، دست از ايمان خود برنداشتند و مرگ سخت در راه خدا را بر تقرب به فرعون ترجيح داند. اين بخاطر آن است كه شخص مؤمن فرح و شادى نعمتهاى معنوى را احساس مىكند و حقانيت خود را ملتفت مىشود لذا از حقى كه مىفهمد دست برنمىدارد.
در مقابل كسى كه حق را نمىپذيرد و با او به دشمنى برمى خيزد، تا آخر عمر بر همين روال باقى مىماند و حتى پس از مرگ، در عالم برزخ و قيامت نيز همين وضع را دارد لذا در روايت است كه چون پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از كنار جهنم مىگذرند، دشمنان ايشان همچون ابولهب، نسيم خنكى احساس مىكنند. مىپرسند اين نسيم از چيست؟ پاسخ مىشنوند: از وجود مقدس رسول خداست كه اكنون از كنار جهنم عبور فرمود. آنها فرياد برمى آورند كه در جهنم را ببنديد تا نسيم پيامبرصلى الله عليه وآله را هم نشنويم.
يَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ؛ نگاههاى مردم، شايد در ظاهر همه شبيه به هم و يكسان باشند اما در واقع هر كدام آنها از روى منظور خاصى هستند و معناى متفاوتى دارند؛ يك نگاه، نگاه شهوت است. يك نگاه، نگاه محبت، يك نگاه، نگاه غضب و خشم و... اين تفاوت را جز افراد زيرك متوجه نمىشوند. اما گاه شخص بيننده، در نگاه خود نيز فريبكارى مىكند و مقصود واقعى خود را از نظر مىپوشاند لكن خداى تعالى آن مقصود و منظورها را نيز مىداند و از نيّات قلبى افراد آگاه است. اين علم و آگاهى نه تنها به نگاه بلكه به همه افعال و نيّات انسانها تسرّى دارد و هيچ فعل و نيّتى از او مخفى نيست.
0 جنبش سبز و نظرات رنگ وا رنگ شما:
ارسال یک نظر